پسر جوان وقتی برای پر کردن اوقات تنهاییاش با زن همسایه تماس گرفت، نمیدانست وارد منجلابی میشود که او را تا یک قدمی چوبه دار با خود میبرد.
24آنلاین نوشت: این مرد که پس از یک سال و نیم رابطه پنهانی با زن همسایه، وی را با ضربات متعدد چاقو کشته بود، وقتی فهمید حکم اعدامش در دیوان عالی کشور تائید شده، زندگیاش را تمام شده دید، اما مادر پیر وی با فروش خانهای که تنها داراییاش بود، توانست رضایت اولیایدم را جلب کند و به پسرش زندگی دوباره ببخشد. حرفهای این متهم را که از یک قدمی اعدام به زندگی برگشته و با حکم قضایی بزودی از زندان آزاد میشود، میخوانید.
چند سال داری؟
۳۶ سال. اما وقتی دستگیر شدم ۳۰ ساله بودم.
چقدر درس خواندهای؟
لیسانس دارم.
چرا ازدواج نکرده بودی؟
یک بار وقتی ۲۳ ساله بودم عاشق شدم، اما مادرم با ازدواجم مخالفت کرد. به همین خاطر تصمیم گرفتم هیچوقت ازدواج نکنم.
علت مخالفت مادرت با ازدواجت چه بود؟
من عاشق دختر خالهام بودم، اما مادرم میگفت اگر با دخترخالهام ازدواج کنم رابطه او با خواهرش به هم میخورد.
چطور با زن همسایه آشنا شدی؟
از مادرم شنیده بودم نیلوفر از همسرش جدا شده و به تنهایی زندگی میکند. یکبار به بهانه اینکه حال مادرم خوب نیست گوشی موبایل نیلوفر را گرفتم. همان موقع به موبایل خودم زنگ زدم تا شماره او را به دست بیاورم. من و نیلوفر بعد از مدتی به یکدیگر علاقهمند شدیم، اما هیچوقت فکر نمیکردم کار به اینجا کشیده شود. من فقط برای پر کردن اوقات تنهاییام با نیلوفر تماس میگرفتم و با او صحبت میکردم.
زندگی نیلوفر چطور بود؟
او همیشه برایم درددل میکرد و از تنهاییهایش میگفت. او میگفت بهخاطر خیانتهای شوهرش از او جدا شده است. نیلوفر میخواست زندگی آرامی داشته باشد تا شکست قبلی زندگیاش جبران شود.
بعد از یکسال و نیم ارتباط با زن همسایه چرا او را کشتی؟
در علاقهام به نیلوفر دچار تردید شده بودم. فکر میکردم علاقهای به او ندارم و فقط از سر دلسوزی این ارتباط را ادامه دادهام. قصد داشتم این رابطه را تمام کنم، اما نیلوفر راضی به قطع این ارتباط نبود. با افکارم کلنجار میرفتم که فهمیدم خواهر و برادرم هم به رابطه من با زن مطلقه پی بردهاند. آبرویم در خطر بود؛ به همین خاطر به نیلوفر گفتم دیگر این ارتباط را ادامه نمیدهم. اما او که از شنیدن این حرف شوکه شده بود مقابل در خانه مان آمد. مادرم در خانه نبود و من از ترس آبروریزی به او گفتم به خانهاش برود تا خودم به آنجا بروم و با هم صحبت کنیم.
چرا وقتی به خانه زن تنها رفتی همراه خودت چاقو بردی؟
حرفهای خواهر و برادرم که به ماجرا پی برده بودند ، ترسم از آبروریزی و اصرارهای نیلوفر برای ادامه این رابطه باعث شده بود کنترل اعصابم را از دست بدهم. وقتی با هم درگیر شدیم حال طبیعی نداشتم. فقط فریادهای نیلوفر را میشنیدم. وقتی به خودم آمدم که او غرق در خون روی زمین افتاده بود.
چند ضربه به او زدی؟
خیلی عصبانی بودم و چیزی از ماجرا بهخاطر ندارم، اما پزشکی قانونی اعلام کرده بود ۲۴ ضربه چاقو به زن جوان زدهام.
بعد از قتل Murder چکار کردی؟
همسایهها صدای فریادهای کمکخواهی نیلوفر را شنیده و مقابل در خانه آمده بودند. اما من آنقدر عصبانی بودم که حتی صدای زنگ در را هم نشنیدم تا اینکه یکی از همسایهها از روی دیوار وارد خانه شد و من را با دست و لباسهای خونی دید. همانجا روی زمین نشستم و منتظر آمدن پلیس Police شدم. خودم هم باورم نمیشد دست به قتل زده باشم. فکر میکردم همه این اتفاقات یک خواب است.
میدانستی زن جوان باردار بود؟
نه. او حرفی در این باره به من نزده بود، اما بعد از قتل با آزمایش DNA فهمیدم که جنین، فرزند خودم بوده است.
شاید اصرار نیلوفر به ادامه این ارتباط به همین خاطر بوده؟
نمی دانم. اما او باید مرا در جریان بارداریاش قرار میداد. شاید اگر میدانستم او باردار است فکر دیگری میکردم.
وقتی پدر و مادر نیلوفر در دادگاه برایت حکم قصاص خواستند چه احساسی داشتی؟
من شرمنده آنها بودم. آبرویم پیش خانواده و همسایهها رفته بود و چیزی برای از دست دادن نداشتم. از خانواده نیلوفر خواستم مرا ببخشند، اما در جلسه دادگاه به آنها گفتم اگر حاضر به گذشت نیستند و با اعدام من آرام میشوند تفاضل دیه را میبخشم تا مجبور نباشند تفاضل دیه را بپردازند. فکر میکنم همین حرف باعث شد تا سه سال بعد راضی به گذشت شوند.
وقتی حکم اعدام در دیوان عالی کشور تائید و قطعی شد، امیدی به بازگشت به زندگی داشتی؟
نه. هر شب در زندان کابوس اعدام میدیدم. فقط میخواستم زودتر همه چیز تمام شود. دیگر تحمل زندگی را نداشتم. گریههای مادرم هر بار که به دیدنم میآمد حتی نفس کشیدن را برایم سخت میکرد. در زندان توبه کردم و برای اعدام آماده بودم که مادرم توانست رضایت اولیای دم را جلب کند.
مادرت چطور توانست رضایت آنها را جلب کند؟
مادرم و خانواده نیلوفر سالها با هم همسایه بودند. پدر و مادر نیلوفر مرا به مادرم بخشیدند و از خونم گذشت کردند. مادرم پولی برای پرداخت دیه نداشت و خانهای را که تنها داراییاش بود، ۱۲۰ میلیون تومان فروخت و بهعنوان دیه به اولیای دم پرداخت.
در مدت شش سالی که در زندان بودی چهکار میکردی؟
وقتی بازداشت شدم دانشجو بودم. در زندان درسم را ادامه دادم و لیسانس گرفتم. در زندان کشتی را هم به صورت حرفهای ادامه دادم.
حالا بعد از آزادی از زندان قصد داری چکار کنی؟
میخواهم از زندگی که دوباره به من بخشیده شده درست استفاده کنم. من توبه کردهام. کار میکنم تا گذشتهام را جبران کنم. مادرم در این سالها خیلی عذاب کشیده و میخواهم زندگی آرامی برایش فراهم کنم.